وجود تو ...
نمیدونم از کجا بنویسم نمیدونم از چی بنویسم ... و از کجا شروع کنم ... میرم به اون روزی که قرار گذاشته بودیم با مامان باباییت بریم بیرون و از قضا همون روز هم من تا ساعت 8 سرکار بودم ... اون شب یکشنه 5 مهر ماه بود که من بعد که از سرکار خلاص شدم و خواستم بیام خونه ... اول مستقیم رفتم داروخونه و یه بی بی چک گرفتم ... اون شب نمیدونم چطورم شده بود که دلم خیلی گرفته بود خیلی زیاد ... اصلا همیشه پاییز همینطوره همیشه با اومدنش احساس بدی دارم همیشه دلم میگیره همیشه اشکام سرازیره شاید چون عزیزترین کسم داداشم رو همین فصل ازم گرفت ... اون شب تا رسیدم خونه و بی بی چک رو گذاشتم دیدم منفی و همونجا گذاشتمش ... اصلا همین بهونه ای شد برا...